جدول جو
جدول جو

معنی یک نسق - جستجوی لغت در جدول جو

یک نسق
(یَ / یِ نَ سَ)
یک دست. یک نواخت. (یادداشت مؤلف) ، بریک روش. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یک نواخت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک بسی
تصویر یک بسی
یک بارگی، همگی، جملگی
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ شَ)
هم نشین باشد و کنایه از دو رفیق و دو مصاحب هم هست. (برهان) (از آنندراج). هم نشین. مجالس. مصاحب. دو رفیق. (ناظم الاطباء). یک نشست
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ کَ سَ / سِ)
یک کس. منسوب به یک کس. به وسیلۀ یک کس. ازآن یک کس:
خارخار حسها و وسوسه
از هزاران کس بود نی یک کسه.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نَ)
در اصطلاح بنایان، آجر یا خشتی که یک سوی قطر آن صاف و هموار و بی شکستگی باشد. (یادداشت مؤلف). مقابل دونبش، که دو سوی آن صاف و هموار است
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نَ فَ)
کسی. شخصی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نَ فَ)
یک دم. یک لحظه. به اندازۀ یک دم زدن، بی توقف. (یادداشت مؤلف). بی امان:
که ما را در آن ورطۀ یک نفس
زننگ دو گفتن به فریاد رس.
سعدی.
- یک نفس رفتن و یک نفس دویدن، بی توقف رفتن.
- یک نفس زدن، چیزی گفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ /یِ نَ فَ سَ / سِ)
به اندازۀ یک نفس. به قدر یک نفس. یک دمه، به مدت یک دم زدن.
- یک نفسه لاله، لاله که از عمر او دم زدنی گذشته باشد:
لاله گهر سوده و فیروزه گل
یک نفسه لاله و یک روزه گل.
نظامی.
و رجوع به یک نفس شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نُ هَُ)
نه یک. تسع. یک از نه. یک بخش از نه بخش
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ بَ)
به معنی یک بارگی باشد. (برهان) (آنندراج). یک بارگی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (صحاح الفرس) (ناظم الاطباء). در یک هنگام. همگی. جملگی. تماماً. جمیعاً. (ناظم الاطباء) :
بخیلی مکن جاودان یک بسی
بدین آرزو که منم خود رسی.
ابوشکور.
وز ایدر چو فردا به منزل رسی
یکی کار پیش آیدت یک بسی.
فردوسی.
در آواز شد رومی و پارسی
سخنشان ز تابوت شد یک بسی
هرآنکس که او پارسی بود گفت
که او را جز ایران نباید نهفت.
فردوسی.
در شواهد فوق معنی کلمه با گفتۀ فرهنگ نویسان انطباقی ندارد. در بیت اول فردوسی دشوار و انحصاری و در بیت دوم منحصراً اقرب است
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ سَ)
آن مقدار از آب که آسیاب را به گردش می آورد. (آنندراج). آسیاگرد
لغت نامه دهخدا
تصویری از یک نهم
تصویر یک نهم
نه یک یک جز ازنه جز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک نشست
تصویر یک نشست
یکجا یک کاسه یکهو: فلانکس سه تاخربزه را یک نشست خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
يد واحدةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
Singleminded
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
d'esprit unique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
einseitig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
de mente única
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
de mente única
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
jednostronny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
целеустремлённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
одержимий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
یکسو
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
มีสมาธิเดียว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
fokus
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
חד-מחשבתי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
一心不乱な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
一心一意的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
mwenye mwelekeo mmoja
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
eendimensionaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
tek amaçlı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
এক-minded
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
एक-minded
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
concentrato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
일념
دیکشنری فارسی به کره ای