یک دم. یک لحظه. به اندازۀ یک دم زدن، بی توقف. (یادداشت مؤلف). بی امان: که ما را در آن ورطۀ یک نفس زننگ دو گفتن به فریاد رس. سعدی. - یک نفس رفتن و یک نفس دویدن، بی توقف رفتن. - یک نفس زدن، چیزی گفتن. (آنندراج)
یک دم. یک لحظه. به اندازۀ یک دم زدن، بی توقف. (یادداشت مؤلف). بی امان: که ما را در آن ورطۀ یک نفس زننگ دو گفتن به فریاد رس. سعدی. - یک نفس رفتن و یک نفس دویدن، بی توقف رفتن. - یک نفس زدن، چیزی گفتن. (آنندراج)
به اندازۀ یک نفس. به قدر یک نفس. یک دمه، به مدت یک دم زدن. - یک نفسه لاله، لاله که از عمر او دم زدنی گذشته باشد: لاله گهر سوده و فیروزه گل یک نفسه لاله و یک روزه گل. نظامی. و رجوع به یک نفس شود
به اندازۀ یک نفس. به قدر یک نفس. یک دمه، به مدت یک دم زدن. - یک نفسه لاله، لاله که از عمر او دم زدنی گذشته باشد: لاله گهر سوده و فیروزه گل یک نفسه لاله و یک روزه گل. نظامی. و رجوع به یک نفس شود
به معنی یک بارگی باشد. (برهان) (آنندراج). یک بارگی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (صحاح الفرس) (ناظم الاطباء). در یک هنگام. همگی. جملگی. تماماً. جمیعاً. (ناظم الاطباء) : بخیلی مکن جاودان یک بسی بدین آرزو که منم خود رسی. ابوشکور. وز ایدر چو فردا به منزل رسی یکی کار پیش آیدت یک بسی. فردوسی. در آواز شد رومی و پارسی سخنشان ز تابوت شد یک بسی هرآنکس که او پارسی بود گفت که او را جز ایران نباید نهفت. فردوسی. در شواهد فوق معنی کلمه با گفتۀ فرهنگ نویسان انطباقی ندارد. در بیت اول فردوسی دشوار و انحصاری و در بیت دوم منحصراً اقرب است
به معنی یک بارگی باشد. (برهان) (آنندراج). یک بارگی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (صحاح الفرس) (ناظم الاطباء). در یک هنگام. همگی. جملگی. تماماً. جمیعاً. (ناظم الاطباء) : بخیلی مکن جاودان یک بسی بدین آرزو که منم خود رسی. ابوشکور. وز ایدر چو فردا به منزل رسی یکی کار پیش آیدت یک بسی. فردوسی. در آواز شد رومی و پارسی سخنْشان ز تابوت شد یک بسی هرآنکس که او پارسی بود گفت که او را جز ایران نباید نهفت. فردوسی. در شواهد فوق معنی کلمه با گفتۀ فرهنگ نویسان انطباقی ندارد. در بیت اول فردوسی دشوار و انحصاری و در بیت دوم منحصراً اقرب است